شبکه چهار - 18 شهریور 1401

امام حسن ع؛ از تعریف "خدا" تا تهذیب "خلق"

شهادت امام حسن مجتبی ع _ نشست ("امامت"، ثبات "هدف" و تغییر "شرایط") _ ۱۴۰۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران و برادران و سروران عزیزم.

ما در ادامه بحث سیره اهل بیت(ع) به امام حسن مجتبی(ع) رسیدیم و قرار شد در این جلسه بعضی از فرمایشات ایشان در حوزه فلسفه سیاسی و تحلیل وضعیت تاریخی آن دوران و هم تفسیر سیاسی و هم تفسیر معنوی و اخلاقی که ایشان با افکار عمومی و با نخبگان مطرح می‌کردند روشن کنیم. فکر کنم راجع به شأن و فضائل امام حسن مجتبی(ع) ضرورتی ندارد در این‌جا در این‌جا بحث کنیم در تمام منابع اسلامی بدون استثناء به جز جریان‌های اموی و بنی‌امیه و تاریخ‌نگاری‌هایی که تحت فشار حکومت‌ها و غاصبان قدرت از جمله و بخصوص از معاویه و یزید به بعد که به شدت موضع ضد اهلبیت(ع) داشتند و بسیاری از احادیث را به نفع خودشان و علیه اهل بیت(ع) و از جمله علیه امام حسن(ع) در تحریف اتفاقات و وقایعی که بعد از پیامبر(ص) افتاد و بخصوص بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع). خب این‌ها به فرمان حکومت برای پول و سکه یا ترس، احادیث جعلی نوشتند جدا از آن‌ها تقریباً همه مذاهب اسلامی در منابع روایی و تاریخی‌شان به شأن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) حساسیت و اهمیت و فضیلت این دو بزرگوار اشاره کردند. این که چه آیاتی از قرآن کریم اساساً در شأن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از جمله نازل شد در شأن اهل بیت(ع) بطور عام، محبّت شدید پیامبر اکرم(ص) به امام حسین(ع)، شباهت شدید خُلق و خَلق و سبک زندگی و روش و طرز راه رفتن و طرز راه رفتن و چهره امام حسن(ع) و شباهت شدید ایشان به پیامبر اکرم(ص) و توصیه‌های اکید پیامبر(ص) در مورد ایشان، این را در همه منابع روایی مذاهب اسلامی ذکر شده است این که پیامبر(ص) فرمودند: «حسن منّی و أنا مِن حسن حسین منّی و أنا من حسین» حسن و حسین من هستند پس از من، و این دو یک خط است و آن خط، خط توحید و خدا و رسول خداست و در منابع برادران اهل سنت، مکرر ذکر شده است که هرکس با حسن و حسین دشمنی کند دشمن پیامبر و دشمن خداست دوستان حسن و حسین دوستان پیامبر و دوستان خدا هستند. این جزو احادیث متواتر در روایات فریقین و همه منابع است. بنابراین آن‌هایی که با امام حسن(ع) درگیر شدند و با ایشان جنگیدند ایشان را مورد هجوم و اهانت قرار دادند و همین‌طور امام حسین(ع) را، این‌ها روشن است که این‌ها دشمنان خدا و پیامبر(ص) هستند و به تصریح پیامبر اکرم(ص) اهل جهنم هستند. این که پیامبر مکرر فرمودند به احادیث متواتر که علی و فاطمه و حسن و حسین در رأس بهشتیان هستند و پیش از همه با من وارد بهشت می‌شوند و همه کنار من و با من هستند، و از این قبیل، در دوران کودکی امام حسن(ع) نقل شده که ایشان چون در زمانی که پیامبر از دنیا رفتند طبق نقل مشهور، امام حسن(ع) حدود 7 سال‌شان بوده است و امام حسین(ع) حدود 6 سال. این دو بزرگوار 6- 7 ساله بودند و ایشان در آن دوران و دوران قبل از آن که سن کمتری داشتند در کودکی که گاهی به مسجد می‌رفتند و سخنان پیامبر اکرم را می‌شنیدند یک کودک 5- 6 ساله این صحبت‌ها را می‌شنیدند آیاتی که بر پیامبر نازل شده بود ایشان در مسجد بر مردم می‌خواندند امام حسن(ع) یک کودک 5- 6 ساله این‌ها را می‌شنید و دقیق حفظ می‌کرد و جالب است منزل می‌آمدند برای مادرشان حضرت فاطمه(س) عین آیات را بطور کامل می‌خواندند و توضیحاتی که پیامبر(ص) در آن مورد دادند ایشان برای مادر، جناب فاطمه(س) توضیح می‌دادند و نقل شده که وقتی حضرت امیر(ع) عصر شب خانه می‌آمدند می‌دیدند که حضرت فاطمه(س) به جزئیات آن چیزی که وحی شده و آن روز پیامبر(ص) به مردم و به امّت گزارش دادند و آیات و کلام خدا را بر مردم خواندند حضرت فاطمه(س) آگاه هستند و با جزئیات مسائل را خیلی دقیق و روشن و متقن باخبر شدند و پرسیدند چطور؟ ایشان می‌گفتند که حسن آمد این بچه 5 ساله آمد این‌ها را برای من دقیق توضیح داد. آیاتی از قرآن که همه منابع مختلف مذاهب اسلامی قبول دارند که از جمله در شأن امام حسن(ع) هم نازل شده، آیه تطهیر که خداوند می‌فرماید اراده که هرنوع پلیدی را از اهل بیت(ع) دور کند و شما را پاک و مطهر کند. آیه 33 سوره احزاب که همه مذاهب قبول دارند این قطعاً شامل علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع)و حسین(ع) هم می‌شود آن وقت اختلاف نظر در این است که غیر از این‌ها شامل کسان دیگری هم می‌شود یا نه؟ و الا در این که شامل این‌هاست و این آیات در مورد این‌ها حتماً نازل شده اجماع و اتفاق ندارد. یا آیه مباهله، آیه 61 سوره آل عمران که خیلی آیه مهم و حادثه مهمی بود که وقتی پیامبر اکرم(ص) با اهل کتاب بحث کردند و استدلال‌های عقلی و نقلی از منابع خود آن‌ها را به آن‌ها گفتند که آن پیامبر آخرالزمانی که شما منتظر آن بودید و انبیاء قبل بشارت آن را دادند و اجداد شما بخاطر همان آمدند و هجرت کردند و این‌جا آمدند آن من هستم و این شواهد و این حرف‌های ماست. که وقتی بعضی از نمایندگان آن‌ها قبول نکردند جوابی هم نداشتند اما لجات و مخالفت بود بحث پیش آمد که خیلی خوب حالا امتحان می‌کنیم یا من از طرف خداوند آمدم یا نه؟ ما مباهله می‌کنیم یعنی دو طرف به خدای متعال تضرّع می‌کنیم که بین ما و شما هرکس دروغ می‌گوید خدای متعال عذابش را بر او نازل کند و لعنت خدا بر او باد من اگر دروغ گفته باشم آماده پذیرش این لعنت هستم شما هم اگر مطمئن هستید درست می‌گویید بیایید و مباهله کنیم خب آن‌جا قرآن کریم می‌فرماید به پیامبر(ص) فرمان رسید که بگویید ما فرزندان‌مان را می‌آوریم و خودمان را می‌آوریم، زنان‌مان را می‌آوریم شما هم همین کار را بکنید شما هم زنان‌تان را بیاورید. نزدیک‌ترین و محبوب‌ترین و مهمترین کسانی که قبول‌شان دارید، شما عزیزترین کسان‌تان را بیاورید من هم عزیزترین کسانم را می‌آورم و مباهله می‌کنیم و از خدای متعال می‌خواهیم که بین ما و شما لعنت کند هرکه را که دروغ می‌گوید و به خداوند دروغ می‌بندد ما خودمان می‌آییم، حضرت فاطمه(س) «ابنائنا» فرزندانم را حسن و حسین را می‌آورم «انفسنا» ایشان خودشان بودند و علی‌بن‌ابیطالب(ع) را آوردند که این در واقع معنی‌اش این است که پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را با خودشان یکی می‌دانستند و از بین کل امّت و کل اصحاب، انصار، مهاجرین، از بین همه آن‌ها آن کسی را که پیامبر(ص) با خودش یکی می‌داند علی است. و آن «ابنائنا» شامل حسن و حسین هستند خب این هم آیه دیگری و آیه مودّت از جمله آیه 23 شورا که خدای متعال به پیامبر(ص) می‌فرمایند که به مردم بگو که من از شما در ازای این خدمات، این فداکاری، این پیام‌رسانی، این مجاهدت‌ها و این سختی‌ها من هیچی از شما نمی‌خواهم. «لا اسئلکم علیه اجرا» من از شما دستمزد نمی‌خواهم فقط یک توقع از شما دارم «المودت فی القربی» مودت به خانواده‌ام و نزدیکانم. از خود پیامبر(ص) پرسیدند که مرادتان از قُربا و نزدیکان کیستند؟ فرمودند علی، فاطمه، حسن و حسین. خود پیامبر اکرم(ص) صریح فرمودند من فقط از شما توقع دارم که اکنون و پس از من، احترام و محبّت، بخصوص این چهار نفر را علی، فاطمه، حسن و حسین را حفظ کنید خب متأسفانه در مورد هیچ کدام از این چهار بزرگوار مودت حفظ نشد

حالا ولایت به مفهوم زعامت و حاکمیت که هیچ، ولایت به معنای محبّت هم رعایت نشد. به هر صورت این هم یک آیه که یک مصداق قطعی آن امام حسن(ع) هستند. باز یک آیه دیگری که مشهور است و همه قبول دارند در این مورد نازل شده است آیه «هل أتی» در سوره انسان آیه 8 است که ماجرا این بود که امام حسن و امام حسین کودک بودند و مریض شده بودند و تقریباً بیماری سختی بود و حضرت امیر(ع) نذر کردند که این حسن و حسین بهبود پیدا کنند این‌ها سه روز روزه بگیرند و این اتفاق افتاد و علی و فاطمه (صلوات‌الله علیهما) سه روز روزه گرفتند و جالب است خود امام حسین و امام حسن هم که کودک بودند اصلاً بالغ نبودند و بر آن‌ها واجب نبود خودشان هم گفتند ما روزه می‌گیریم و سه روز پی در پی روزه گرفتند هر سه روز وقتی موقع افطار آمدند یک افطاری ساده‌ای میل کنند نیازمندان و انسان‌های نیازمند و گرفتاری در خانه را زدند یک شب فقیر دم افطار آمد و پدر و مادر غذایشان را به آن فقیر دادند که برای خودش و خانواده‌اش ببرد. حسن و حسین کودک گرسنه و روزه‌دار هم حتی بلند شدند و این کار را کردند. شب دوم و شب سوم، هر سه شب، یک شب یک کودک یتیم آمدند یک شب اسیر آمد برده گرسنه و اسیری آمد و کمک خواست. سه روز این‌ها تقریباً بدون غذایی که بشود به آن یک وعده غذا گفت روزه گرفتند و انفاق کردند خودشان را گرسنه نگه داشتند تا کودک یتیم و بی‌سرپرست و برده و اسیر و فقیر و خانواده گرفتار آن‌ها گرسنه نمانند و بعد این آیه در سوره هل أتی بر پیامبر(ص) نازل شد و مصداق آن را هم می‌دانید که خداوند متعال فرمود آن‌ها که طعام و غذا را با این که خودشان به شدت نیاز دارند اما نمی‌خورند به جای خوردن می‌خورانند و به دیگران می‌دهند آن‌ها به مسکین، به یتیم و به اسیر می‌دهند و... آن توصیفات عجیب و غریبی که خدای متعال در مورد این‌ها دارد. این را هم همه می‌دانند که در مورد شأن نزول این آیه این خانواده بزرگ و نورانی بودند و از جمله امام حسن(ع). امام حسن تا حدود 6- 7 سالگی در آغوش پیامبر(ص) هستند و پیامبر اکرم(ص) حضور دارند بعد که پیامبر از دنیا می‌روند و به محضر خدای متعال می‌روند، امام حسن(ع) از 7 سالگی تا 37 سالگی حدود 30 در رکاب پدر و در کنار پدر هستند، در تمام آن دوره‌های سخت، دروه‌های بعد از پیامبر(ص) و آن 20 و چند سال و بعد در آن دوره حدود 4 سال و اندی که بحث حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود در مسئله خدمت به مردم، گسترش عدالت، توسعه معرفت و تبیین تا وقتی که 3 جنگ از طرف قدرت‌طلبان و ناکثین و قاسطین و مارقین بر امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد و تعبیری که پیامبر(ص) به کار برده بودند فرموده بودند این سه دسته با تو درگیر خواهند شد و هر سه تا هم جزو امّت خودم هستند و این خودی‌ها هستند. در همه این معرکه‌های شیرین و تلخ، در خدمت به خلق و خدمت به خدا و خدمت به خلق خدا امام حسن(ع) در این 30 سال در کنار پدر بودند بعد از ترور و شهادت امیرالمؤمنین(ع) هم مردم با هجوم وسیعی کاملاً داوطلبانه و با اشتیاق می‌آیند با امام حسن(ع) بیعت می‌کنند در بعضی از منابع نقل شده بیعت با امام حسن(ع) از بیعت با امیرالمؤمنین(ع) هم پرشورتر بود یعنی جمعیت، بیشتر آمد و ایشان شرط و شروط گذاشت گفت اگر این شرط را بپذیرید من رهبری را می‌پذیرم و الا نمی‌پذیرم و مردم گفتند می‌پذیریم. خب بعد 6- 7 ماهی که مردم بیعت کردند و این حکومت و خلافت بود اما بعد که معاویه حمله کرد و پشت امام حسن(ع) را این‌ها خالی کردند خب حکومت سقوط کرد و براندازی شد و ده سال امام حسن(ع) در این دوران سخت در دوران حکومت دیکتاتوری معاویه با امام حسین(ع) به مدینه برگشتند و در مدینه تحت فشار و کنترل حکومت مشغول عبادت و تفکر و تربیت نیرو و شاگردپروری و تبیین اسلام ناب در برابر اسلام منحرف حکومتی پرداختند و در این فاصله، باز طبق بعضی منابع شاید بیش از 20 بار توطئه ترور ایشان از طریق مسموم کردن اجرا شده بود که پشت صحنه اغلب این‌ها هم معاویه و حکومت بود و بالاخره شاید بار بیستم توانستند از طریق عوامل نفوذی که بعضی‌هایشان هم با خوارج ارتباط داشتند و با این که خوارج با معاویه ظاهراً مخالف بودند همین‌طور که با امیرالمؤمنین مخالف بودند به دست این‌ها و از طریق این‌ها عمل کردند و ایشان به شهادت رسیدند.

قضیه مذاکره و قرارداد امام حسن(ع) با معاویه این هم خیلی تحریف شده است و اولین تحریف‌ها را خود معاویه شروع کرد و اعلام کرد که همه قبول کردند من باید خلیفه باشم! در حالی که متن سخنان امام حسن(ع) قبل از آن قرارداد و پس از آن و در متن قرارداد هیچ کدام به معنای به رسمیت شناختن و مشروع دانستن حکومت معاویه نیست و آن قراردادی هم که امضاء شد اغلب به بندهایش تقریباً همه‌اش بندهایی بود که علیه معاویه بود و معلوم هم بود که تخلف می‌کند و تخلف هم کرد. توصیف درست آن قرارداد با معاویه، واقعاً آتش‌بس است نه صلح به معنی به رسمیت شناختن و مصالحه و همکاری. این قرارداد و آتش بس است و مثل همان اتفاقی که برای حضرت امیر(ع) در یک دوره‌هایی افتاد و ایشان منتقد بود ولی کنار کشید، سنخ این از آن بود ولی شدت آن خیلی شدیدتر از آن بود یعنی با آن دوران هم قابل مقایسه نبود، فشارها در زمان امام حسن(ع) خیلی بیشتر بود و انحرافات هم خیلی بیشتر و بزرگتر بود. یک جور قطعنامه 598 بود که عملاً نیروهای جبهه امام حسن(ع) متلاشی شد این‌ها حاضر نشدند بجنگند و مقاومت کنند فکر کردند تسلیم بشوند وضع‌شان بدتر نمی‌شود بلکه بهتر می‌شود! بعد که تسلیم شدند و امام حسن(ع) را تنها گذاشتند و قرارداد امضاء شد از یکی دو سال بعد شروع به پشیمان شدند کردند و هی پیغام و پسغام به امام حسن(ع) و بعد به امام حسین(ع) دادند که ما اشتباه کردیم که این قرارداد صلح را شکستیم و کنار شما نایستادیم حالا بیایید بجنگیم و حکومت معاویه را براندازی کنیم که البته امکان آن نبود و این حرف معنا نداشت یعنی امام حسن(ع) فرمودند که آن وقتی که باید عمل می‌کردید نکردید، آن موقع می‌شد جلوی این‌ها ایستاد و عقب‌شان زد و شکست‌شان داد الآن دیگر به هیچ وجه امکان ندارد چه ده سالی که امام حسن(ع) در زمان معاویه رهبری مکتب اهل بیت(ع) را داشتند و چه وقتی که ایشان به شهادت رسیدند امام حسین(ع) هم ده سال رهبر این جبهه و این مکتب در زمان معاویه بودند چون وقتی معاویه بر کل جهان اسلام مسلط شد بعد از آن 20 سال با آن وضعیت خلافت و حکومت کرد.

فقط یک نکته عرض کنم برای این که این قضیه روشن بشود که این قضیه نه شکست امام حسن(ع) به لحاظ محتوایی بود، شکست مکتب امام حسن(ع) نبود و هیچ امتیازی و سازشی به معاویه نبود معاویه مجبور شد یک کاغذ سفید امضاء به امام حسن(ع) بدهد و گفت که هرچه حسن‌بن‌علی(ع) بنویسد من همان را قبول دارم و می‌پذیرم یعنی نمی‌توانست چیزی را بیش از این تحمیل کند. امام حسن(ع) این صلح، قطعاً یک صلح تحمیلی بود بر اثر کوتاهی و خیانت جبهه خودی بود و فریب خوردن‌شان و بلافاصله به تدریج پشیمان شدن‌شان که بعداً آمدند گفتند ما اشتباه کردیم این‌ها آخرت و دین را قبول ندارند دنیای ما هم بدتر شد خیلی سخت شد. دیکتاتوری شدید، برخورد می‌کنند سرکوب می‌کنند کسی نمی‌تواند نفس بکشد، برخورد مالی هم بدتر شد و این‌ها مخصوصاً کسانی که در عراق بودند و قبلاً با این‌ها درگیر بودند این‌ها به شدت تحت فشار اقتصادی هم گذاشتند یعنی وضع مادی مردم خیلی در عراق خراب شد بخصوص مردم خودِ کوفه که پایتخت امیرالمؤمنین(ع) بود و به دست دشمن افتاد. بعضی از موادی که معاویه با امام حسن(ع) داشتند، این‌ها که می‌گویند مذاکره به معنای سازش، نه مذاکره به معنای افشا کردن و تبیین و تثبیت مواضع ولو این که یک عقب‌نشینی تاکتیکی و جبری پیش بیاید به معنای مشروعیت شناختن استکبار و دشمن یا تسلیم شدن به او و باج دادن به او، وا دادن هیچ وقت نبوده است. شما ببینید حتی قرارداد آتش‌بس امام حسن(ع) با معاویه، بعضی از موادش این‌هاست: 1) تو فقط به این شرط بر این قضیه مسلط شدی که باید صددرصد تابع قرآن و سنت پیامبر باشی، به هیچ وجه حق نداری از ارزش‌های الهی و توحیدی و از عدالت اجتماعی و اقتصادی پایت را آن‌طرف بگذاری. اصلی که معلوم بود معاویه نه قبول دارد نه عمل می‌کند ولی ببینید آنچه که امام حسن(ع) امضا کردند این‌ها بود. 2) باز هم ما تو را به عنوان امیرالمؤمنین نمی‌شناسیم به زور آمدی و غلبه کردی. دیگر این که این سال‌ها و این ده – بیست سالی که در منطقه غرب جهان اسلام و همه جا فحاشی و اهانت به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا گفتن و اهانت بود باید در کل جهان اسلام غرب و شرق همه‌جا باید متوقف کنی و حق اهانت و فحاشی به علی‌بن‌ابیطالب(ع) نداری و او هم امضاء کرد و همه این‌ها را امضاء کرد. 3) شرط دیگری که امام حسن(ع) گذاشتند این است که حق نداری حکومت را بین مردم موروثی کنی و بدون رضایت و بیعت مردم بر آن‌ها حکومت کنی به غیر از این که خلاف احکام خداست، حق هم نداری که سلطنت را موروثی کنی و برای خودت جانشین بگذاری یعنی همین یزید، معاویه هم تعهد داد و امضاء کرد و دیدیم که بعد از 20 سال این هم کنار گذاشت که بعدها قضیه کربلا پیش آمد. 4) شرط دیگری که امام حسن(ع) گذاشتند که باید عمل کنی و باز معاویه امضاء کرد این است که تمام پیروان مکتب اهل بیت(ع) و شیعیان پیروان امیرالمؤمنین(ع) را همان‌هایی که در سال‌ها با تو و با معاویه و با بنی‌امیه جنگیدند و مبارزه کردند این‌ها حق نداری که تحت فشار و اهانت قرار بدهی و تعقیب کنی؛ و معاویه به همه این‌ها تعهد داد و قسم خورد که به همه این‌ها عمل کند اما به محض این که به قدرت رسید آمد کوفه و سخنرانی کرد اولین سخنرانی و خطبه‌اش به اسم این که خلیفه و حاکم است، گفت که مردم من به نماز و زکات و دین‌تان کاری ندارم من می‌خواهم فقط حکومت کنم برای من قدرت و ثروت مهم است. من به معنویت و اخلاق کاری ندارم من می‌خواهم بر شما حکومت کنم هر کاری می‌خواهید بکنید! معنی‌اش این است که شراب می‌خواهید بخورید بخورید، نماز می‌خواهید بخوانید بخوانید، حج می‌خواهید بروید بروید، فاحشه‌خانه برو، مسجد برو و... برای من این‌ها فرقی نمی‌کند مهم نیست هر کاری می‌خواهید بکنید آزادی صددرصد اجتماعی و فرهنگی علیه ضوابط اخلاقی و اجتماعی! اما در مسائل سیاسی و قدرت و حکومت باید صددرصد تابع باشید و نفس نکشید و الا جمجمه‌تان را خورد خواهم کرد و بعد هم همان‌جا در جلسه پیمان‌نامه‌ای که با امام حسن(ع) امضاء کرده گفت این زیر پای من است و این پیمان‌نامه هیچ ارزشی ندارد من می‌خواستم به قدرت برسم و رسیدم آن چیزی که زیر آن را امضاء کرده پاره کرد و کنار گذاشت شما نمونه‌های مشابه آن را دیدید وقتی صدام می‌خواست به ایران حمله کند آمد قراردادی که خودشان امضاء کرده بودند پاره کرد و حمله کرد. ترامپ این قرارداد هسته‌ای را آمد مسلط شد پاره کرد. قبل از آن اوباما خودش امضاء کرده بعد آمد گفت نه من خودم بودم، دوره من دیگر تمام شده، حالا اینها هر کاری می‌خواهند بکنند یعنی این حالت تخلف در وعده و خیانت به تعهدات،‌ دروغ گفتن، قدرت‌پرستی و این که سیاست پدر و مادر ندارد، سیاست از دین و اخلاق جداست این منطقی است که از ازل تا ابد این جناح طاغوت داشتند و دارند و خواهند داشت و در جهان اسلام قهرمان این ماوکیاولیزم معاویه بود که به این شیوه عمل کرد تقریباً به همه این بندهایی که عمل کرده بود زیر پا گذاشت. حالا من فقط چند نمونه از فرمایشات امام حسن(ع) را در یکی – دو حوزه می‌گویم ایشان هم با جهادشان هدف اصلی ایشان حفظ دین خدا و حقوق مصلحت خلق بود و هم با آن قراردادی که امضاء کردند هدف‌شان همین بود، همین‌طور که هدف سیدالشهداء(ع) در آن ده سالی که زمان معاویه دست به شمشیر نبرد و بعد که زمان یزید دست به شمشیر برد، هم جنگیدن‌شان هم صعودشان، قیام‌شان، قعودشان، فریادشان، سکوت‌شان، هیچ کدام برای منافع دنیوی و خودخواهی نبود همه برای دین خدا و حفظ دین خدا و عدالت اجتماعی، توحید و عدالت و رشد و نجات خلق خدا بود. امام حسن(ع) را همه تجسم اخلاق پیامبر(ص) می‌دانستند دانش پیامبر و آگاهی پیامبر(ص)، فصاحت پیامبر و بلاغت علی‌بن‌ابیطالب(ع) و همه این‌ها در شخصیت امام حسن(ع) جمع شده بود. از ایشان چندین خطبه و سخنرانی مانده و یکسری نامه‌ها و نوشته‌ها و مکتوباتی و همین‌طور بعضی از جملات و روایات کوتاه و کلمات قصار و کوتاهی که از مسائل معرفتی، توحیدی، تا مسائل اخلاقی و تربیتی، تا مسائل سیاسی و اجتماعی آن‌ها هست. من یکی دو نمونه آن را خدمت دوستان عرض کنم.

اولاً تعریف و تفسیری که امام حسن(ع) از خداوند ارائه کردند از جمله، در برابر انواع دیدگاه‌ها و انواع تعریف‌هایی که از خدا و خدایان و عالم غیب و مفهوم خلقت ارائه شده در این چند هزار سالی که تاریخ و اسناد مکتوب هست انواع افراط و تفریط‌ها و انحرافات که یک طرف خداخواهی و خداشناسی به سمت خدانشناسی و شرک و خرافه رفته است و یک طرف آن به سمت انکار و الحاد و کفر رفته است و این که این وسط چگونه از تشبیه خدا به غیر خدا بپرهیزیم و از تنزیه مطلق به این معنا که اساساً هیچ نوع فهم و معرفتی از هیچ بُعدی از خدای متعال نداشته باشیم و به جهل مطلق برسیم و بگوییم کلاً باب معرفت‌الله بسته است نه. از هر دوی این‌ها پرهیز می‌شود.

من بعضی از کلیدواژه‌هایی که در بعضی از سخنرانی‌های امام حسن(ع) در توصیف خدای متعال‌ آمده فقط اشاره می‌کنم. تعبیر «الواحد بغیر تشبیه» تنها موجود و تنها حقیقتی که هیچ شبیهی ندارد و به هیچ چیز نمی‌شود آن تشبیه کرد و یکی است و دو ندارد، یعنی هر تصویری که در ذهن‌تان هر کسی از خداوند دارید و داریم که خدا را به یک چیزی یا کسی تشبیه می‌کنیم تمام این تشبیه‌ها نادرست است همه این‌ها امام حسن(ع) می‌فرماید توهمات ما و شماست، هیچ چیز شبیه خدا نیست و خدا شبیه هیچ چیز نیست. بنابراین در مورد ذات خداوند آن را با هیچ چیز مقایسه نکنید هر چیز در ذهن‌تان راجع به خدا هست از ذهن‌تان بیرون بریزید راجع به خود خدا که او کیست و چیست، ذات خدا چیست و... «الدائم بغیر تکوین» ابدی است بدون آغاز، به این معنا نیست که خدای متعال یک سیر تکوینی داشته باشد که تغییر و تحولی در او بوده باشد نبوده بعد بوده، بعد آمده، بعد شده، ابتدا خداوند طور دیگری بوده بعد تغییراتی در آن حاصل شده است. خدای متعال تکوین ندارد خدای متعال خودش تکوین نیافته و دائمی و ازلی و ابدی است خداوند زمان ندارد و در قید هیچ زمان و مکانی قرار نمی‌گیرد. «القائم بِغَیرِ کُلفَةٍ» استواری است بدون هیچ سختی و زحمتی. لازم نیست خدای متعال یک انرژی صرف کند و یک تلاشی بکند برای این که استوار باشد. خدای متعال برای بودن و برای قوام، احتیاج به هیچ نوع زحمتی و زمان، مکان، انرژی، تلاش، برنامه‌ریزی ندارد، هر تصویری از خداوند دارید که کُلفت و تکلّف در آن هست، سیر تکوینی دارد، چیزی شبیه چیز دیگری است امام حسن(ع) می‌فرمایند همه این‌ها را از ذهن و قلب‌تان بیرون کنید این‌ها هیچ ربطی به خداوند ندارد. «الخالق بغیر منصبه» خالقی است بدون هیچ رنجی. شما هر کاری می‌خواهید بکنید باید یک تلاشی بکنید خداوند برای آفریدن هیچ معونه و زحمتی لازم نداشته و ندارد. اولاً کل این هستی آفریده شده است هیچ چیز خودبخودی نیست، مستقل از خداوند خودی وجود ندارد و خداوند برای آفرینش هیچ مقدماتی را لازم نبوده طی کند، نیازی نداشته، رنجی نبرده است، خداوند عرق‌ریزانی نداشته که بخواهد خلق کرد. «الموصوف بغیر غایه» خداوند را توصیف می‌کنید، هر توصیفی از خداوند می‌کنید صفاتی که به خداوند قابل انتساب باشد بدانید که همه این وصف‌هایی که می‌کنید مثل خود شما و ذهن شما محدود است اما خداوند وصف می‌شود بدون پایان و بدون حد، خداوند آخر خط ندارد، «هوالاخر» شروع و اول خط ندارد، «هوالاول» او آخر و او اول است، او اول ندارد، آخر ندارد، آغاز و پایانی ندارد وصف خدا، خداوند محدودیتی ندارد، شرط و شروطی ندارد، خدای متعال مشروط نیست، محدود نیست و توصیفی که از او می‌کنید توجه داشته باشید که خداوند را به قد و قامت خودتان درنیاورید. «المعروف بغیر محدودیه» خدای متعال قابل شناخت است و امکان معرفت خدا، امکان توصیف خدا هست اما این وصف بی‌نهایت است نه مثل اوصاف شما، و عالم. و این معرفت به خداوند، شناخت خدا، هیچ محدودیتی برنمی‌دارد شما هرچه را بخواهید بشناسید یک جوری آن را محدود می‌کنید تا بتوانید آن را بشناسید، یک مرزی برای آن تعیین می‌کنید، خدای متعال بی‌نهایت است، خدای متعال ماده و جسم نیست که حد داشته باشد، ‌نقصی داشته باشد، «المعروف بغیر محدودیه» شناخته شدنی است اما شناختی که بتواند نامحدود را بفهمد، و اغلب ماها اصلاً نمی‌توانیم نامحدود را بفهمیم. «العزیز لم یزل قدیماً فی القدم» خدای متعال عزت محض است و عزیز است. یعنی چه؟ خداوند نفوذپذیر نیست تحت کنترل کسی نیست، هیچی از بیرون به خدای متعال قابل تحویل نیست اصلاً به این معنا بیرونی وجود ندارد، هرچه هست اوست و تجلی او و آفرینش و خلق او و اراده اوست. بنابراین هر نوع ذلّت، یعنی هر نوع نفوذپذیری و آسیب‌پذیری که به خدای متعال در ذهن و قلب‌تان نسبت می‌دهید، امام حسن(ع) می‌فرماید روی آن قلم و خط بکشید آن ربطی به خدای متعال ندارد دست نیافتنی است. «لم یزل قدیماً فی القِدَم» همواره ازلی بوده است زمانی نبوده قبل از ما، ‌که زمانی باشد موجوداتی باشند و خدا نباشد، خدا بوده است و هیچ چیز نه. همین الآن هم خداست و هیچ چیز مستقل از او نه. «لم یزل قدیماً فی القدم» چرا برای خداوند دنبال شروع می‌گردید؟ این که خدا از چه زمانی بوده؟ زمان ندارد. «ردعت القلوب لهیبته،» فرمودند این به لحاظ ذهنی و عقلی و بحث تحلیل ذهنی و مفهومی راجع به خداوند.

و اما شهود، رابطه قلبی با خدای متعال: «ردعت القلوب لهیبته،» هیبت خداوند و عظمت او به حدی است که با معرفت قلبی و شهودی هم که می‌تواند به عرصه‌هایی برود که ذهن نمی‌رود از یک جهاتی قوی‌تر و نافذتر است، با آن هم قلب شما در محضر خداوند حیران است و زانو می‌زند، اِشراف ذهنی به او پیدا نمی‌کنیم اشراف قلبی هم پیدا نمی‌کنیم. می‌فرماید: «و ذهلت العقول لعزته،» عقل‌ها در محضر عزّت و دست نیافتنی بودن خدای متعال سرگردان هستند. وقتی وارد تعقّل و تفکّر در مورد خود خدای متعال و ذات خداوند می‌شویم تمام این عقل‌های بشری از اول تا آخر، همه عقل‌ها گیج می‌زنند، مبهم می‌گویید، تناقض می‌گویید، حرف‌هایی می‌گویید که نهایتاً مجهولات اصلی را نمی‌توانید با ذهن‌تان بفهمید و حل کنید. پس هم «ردعت القلوب لهیبته» قلب‌ها در محضر و پیش هیبت خداوند لرزان و لغزان و متحیّر و گیج هستند و هم «ذهلت العقول لعزّته» هم شناخت عقلی و هم شناخت قلبی. هم عقل‌ها سرگردان هستند و گیج می‌زنند هیچ کدام نمی‌توانند اشراف بر خدای متعال داشته باشند.

«و خضعت الرقاب لقدرته،» حالا در عرصه قدرت و تکوین می‌آییم که چه کسی این کارها را کرده است؟ چه کسی می‌تواند این کارها را بکند؟ امام حسن(ع) می‌فرمایند این توانستن و قدرت هم، همه گردن‌ها و همه گردن‌کشان، همه سرها در آستان قدرت مطلق خداوند فرود آمدند همه سرها پایین است. هیچ کس در کنار خدا و در برابر خدا و در محضر خدا، هیچ کس کسی نیست، همه هیچ کسیم. «فلیس یخطر علی قلب بشر مبلغ جبروته،» جبروت خداوند به قلب هیچ انسانی، هرچه و هرکه باشد خطور نمی‌کند، حتی یک لحظه خطور نمی‌کند. «و لا یبلغ الناس کُنه جلاله،» کُنه جلال و عظمت خداوند را هیچ کس، هیچ بشری از بشریت نمی‌تواند به آن کُنه و جبروت و جلال الهی برسد و بگوید من خداوند را دیدم، شناختم و تمام شد! - حتی دقت کنید- هیچ کس به اندازه پیامبر خاتم، که اشرف همه انبیاء است به حقیقت خدای متعال نزدیک، و به صفات خداوند متصّف، و به اخلاق الهی متخلّق نشده است. هیچ کس به اندازه پیامبر اکرم(ص) خدا را نشناخت و به زیبایی او، با کلام خدا و با کلام خودش، هر دو، به بشر معرفی نکرد، اما به هرحال «قاب قوسین أو أدنی» این قدر نزدیک شد که حتی جبرئیل، پیام‌آور وحی و فرشته آگاهی و فرشته معرفت، او هم گفت رسیدیم به جایی که روح و قلب محمد رفت ولی من دیگر نتوانستم بروم. حتی ایشان که بیش از همه خدا را شناخت، به خدا عرض می‌کنند که «ما عرفتک حق معرفتک» خدایا من هرگز آن گونه که باید تو را نشناختم. وقتی پیامبر این را می‌گوید دیگر حساب بقیه، همه فیلسوفان و نوابغ و عرفا و متکلمان، تا برسد به آدم‌های معمولی امثال ما، ‌تکلیف ما روشن است.‌ بعد می‌فرماید حتی آن‌هایی که خداوند را عالمانه وصف کردند و در وصف دچار شرک و خطا و تجسّم و جسم‌انگاری خدا و انسان‌انگاری خدا شدند که انگار خدا یک انسانی مثل ماست یا مثلاً مادی است و لقاء خدا همین لقاء مادی است و با همین چشم می‌بینیم، بنابراین خداوند یک نوع جسمانیت و مادیتی پیدا می‌کند و از این قبیل، این حرف‌ها را نزدند، حرف‌های درستی هم زدند، حکیمانه و در چارچوب قرآن و سنت هم بحث کردند، کشفیات بزرگی و استدلال‌های برجسته‌ای داشتند،«و لا یفصح الواصفون منهم لکنه عظمته» حتی آن‌ها هم نتوانستند فصیحانه، روشن و رسا خدای متعال را توصیف کنند. هیچ کس به کُنه عظمت او راه ندارد «و لا تبلغه العلماء بألبابها،» عوام و مردم معمولی، اکثر بشریت مثل ما که هیچ، به تعبیر امام حسن(ع)، علما و آن‌هایی که امام(ع) آن‌ها را عالم می‌دانند آن‌ها عالم هستند و متفکران بزرگ هستند، می‌فرماید حتی آن‌ها «و لا تبلغه العلماء بألبابها،» با دانش و خردشان، با همه پیچیدگی‌های ذهنی و مغزی و همه نبوغ‌شان، نرسیدند قدشان خیلی کوتاه است و نمی‌توانند درست درک کنند. لا تبلغه، دست‌شان به آن دامن نمی‌رسد، «و لا أهل التفکر بتدبیر أمورها.» متفکران بزرگ که امام حسن(ع) می‌فرماید به این‌ها می‌شود گفت متفکّر، اهل تفکر این‌ها هم با همه دوراندیشی و دقت‌شان، هرگز نمی‌توانند به خدای متعال بیندیشند آن‌گونه که خدا هست، هیچ کس نمی‌تواند «یدرک الأبصار و لا تدرکه الأبصار،» خیلی نکات و تعابیر لطیفی است. می‌فرماید بنابراین می‌دانید می‌توانیم بگوییم کسی خداوند را شناخت «اعلم خلقه به» عالِم‌ترین به خدا، آن کسی است که بیشتر می‌توانیم بگوییم خدا را شناخته، کسی است که «لا یصفه،» خدا را توصیف نکند. وقتی از او می‌پرسند خودِ کیست و چیست؟ خودِ خدا کیست؟ اعتراف کند که ما نمی‌توانیم اشراف معرفتی به خودِ خداوند پیدا کنیم و نمی‌توانیم دقیقاً خداوند را توصیف کنیم نمی‌توانیم یک تعریف فلسفی یا تشریق عرفانی نه عقلی نه قلبی، حتی اهل تفکر و علمای بزرگ نمی‌توانیم، ما دست‌مان نمی‌رسد، زبان و ذهن ما نمی‌رسد، قلب ما این ظرفیت را ندارد. بنابراین داناترین شما کسی است که بگوید من نمی‌توانم راجع به خود خداوند که کیست و چیست و حقیقت خدا چیست نمی‌توانیم حرفی بزنیم. خداوند را با این چشم‌ها نمی‌شود دید. این‌ها که دنبال خداوند می‌گردند از بت‌پرستانی که می‌گفتند ما که خدا را نمی‌بینیم اما این بت‌ها را درست می‌کنیم که اقلاً این‌ها را ببینیم ما که خدایانی را ببینیم قبول می‌کنیم نه خدایی که نمی‌شود اصلاً آن را دید. خدایی که نمی‌شود دید چطوری ما او را بپذیریم؟ ما خدایانی درست می‌کنیم که بشود دید و آن‌ها هم که مادی‌اند باز خدایان مادی دارند پول، قدرت، ثروت، ‌هوس‌های خودمان یا خدایان و همین بت‌ها و از همین قبیل. یا خدایانی که با ذهن خودمان بسازیم. این‌ها هم بت‌های ذهنی‌اند. بنابراین انواع بت‌پرستی‌ها هست، خدایی را که مادی نیست و نمی‌بینیم قبول نمی‌کنیم. می‌گوییم امر و نهی کرده، می‌گوییم مگر خدا حرف می‌زند؟ مگر خدا امر و نهی می‌کند؟ اگر خلق هم کرده خب این یک چیزی اما این که دخالت در زندگی ما بکند و بگوید این واجب است آن حرام است یا پیامبر و شریعت بفرستد، ما این‌ها را قبول نداریم، خدایی که نمی‌شود دید قبول نداریم. امام حسن(ع) می‌فرمایند مگر خداوند خودش نفرمود و توصیف کرد که «لا تدرکه الأبصار» چشم‌ها او را نمی‌بینند و درک نمی‌کنند. اما «یدرک الأبصار» او چشم‌ها را می‌بیند و درک می‌کند شما همه دارید دیده می‌شوید ولی او را نمی‌بینید. امام حسن(ع) فرمودند این خدایی است که باید در برابر او خضوع کنید و به او معرفت پیدا کنید در حدی که می‌توانیم و به او عشق بورزید و از او اطاعت کنیم «و هو اللطیف الخبیر.» آن خدا منبع لطف و خبر و آگاهی است، او خبیر است، همه چیزدان اوست و آگاه مطلق اوست و لطیف است و دقیق است همه چیز را آنگونه که ساخته و فقط او می‌داند و می‌بیند هست نه آن که ما می‌دانیم و می‌بینیم که در واقع بسیاری از آن را نمی‌دانیم و نمی‌بینیم.

و بعد در همین سخنرانی هم راجع به حضرت امیر(ع) بحثی کردند اول خطبه را هم تعبیر «الحمدلله» چند تعبیر مهم دارد که ما خیلی وقت‌ها خلاف آن را می‌اندیشیم و باور داریم. اولاً «الحمد» همه حمدها، فقط و فقط حمد مناسب شأن خداوند است تنها حقیقت و موجودی که واقعاً سزاوار حمد مطلق است فقط اوست همه زیبایی‌ها و چیزهایی که ما قابل حمد و ستایش می‌دانیم همه این زیبایی‌ها و کمالات همه در واقع از اوست، متعلق به اوست، مال اوست، «إنّا لله» ما خودمان هم برای او هستیم، هیچ چیزی در این عالم قابل حمد نیست که حمد واقعی را به محضر او نباید کرد و نشود کرد، همه چیز از اوست و مربوط به اوست برای همه چیز او را حمد می‌کنیم و فقط او را حمد می‌کنیم اگر از دیگرانی تشکر می‌کنیم که عملی کردند این تشکر در راستای حمد و شکر خداوند است و برای همه چیز حمد است. اول همه خطبه‌ها و سخنرانی‌های اهل بیت(ع) از جمله امام حسن(ع) با حمد الهی شروع کرده است. سیدالشهداء(ع) در کربلا، در سخت‌ترین شرایط با حمد خدا شروع می‌کند. سپاس خدای را، آقا این‌قدر اوضاع سخت است، این‌قدر مشکلات است باز هم سپاس؟ بله سپاس. الحمدلله. آغاز همه کلمات، سپاس خدای را برای هر آنچه که هست. بعد هم خط اسلام قلّابی و اسلام راستین را مشخص فرمودند. فرمودند «فان علیا باب من دخله کان آمِنا ]مؤمنا[،» علی دروازه ورود به اسلام ناب است، هرکس از این دروازه وارد بشود ایمنی پیدا می‌کند و می‌تواند مطمئن باشد که مسیر درستی را آمده است «و من خرج منه کان کافرا،» هرکس علی را زیر پا بگذارد و حذف کند به علی دشنام دهد و با علی مخالفت کند و علی را ترک کند و علی را نادیده بگیرد این در واقع اصل اسلام را نادیده گرفته است ولو به لحاظ ظاهری و فقهی کفر نباشد اما به لحاظ باطنی، خروج از حقیقت دین است. «أقول قولی هذا» این سخنی است که من بر آن اصرار می‌کنم و پای می‌فشارم فکر نکنید این کلمه من از روی تسامح گفتم و تعارفی کردم و شعاری دادم، نه، «أقول قولی هذا» این سخن را که گفتم دوباره خواهم گفت، و این است که سخن من و دیگر هیچ، هیچ چیزی غیر از این نگفته و نخواهم گفت، «و استغفر الله العظیم لی و لکم.» و برای خودم و برای شما از خدای متعال، خدای عظیم و بزرگ طلب مغفرت و بخشش می‌کنم.

حضرت امیر(ع) در بعضی از جلسات می‌فرمودند که امام حسن(ع) سخنرانی کند و خط مکتب را توضیح بدهند. بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) در 23 ماه رمضان که نماز صبح را به جای امیرالمؤمنان، امام حسن(ع) خواندند ملت به سمت ایشان هجوم آوردند که با ایشان بیعت کنند. جمعیت عظیمی آمدند که با او بیعت کنند، ایشان خطبه خواندند و سخنرانی کردند راجع به شهادت حضرت امیر(ع) و شخصیت حضرت امیر(ع)، سپاس خدای را، هرچه می‌شود سپاس او را، ما فقط مدیون خدا هستیم، ما فقط به خداوند بدهکاریم. بدهی مطلق فقط به اوست. «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ خَصَّ مِنْ فَضْلٍ وَ عَمَّ مِنْ أَمْرٍ،» ستایش فقط برای اوست. اولاً قضای الهی جاری شد. این‌طوری نبود که این اتفاقی که افتاد و علی‌بن‌ابیطالب دیشب به شهادت رسید این یک چیزی برخلاف آگاهی و علم خداوند باشد و پیروزی بر خداوند باشد، نه؛ همه این‌ها دیده شده بود و این‌ها در تقدیر و قضاء الهی بود «مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ» خدای متعال قضای خود را جاری فرمود. ما به این قضیه نگاه توحیدی و الهی داریم و این قضیه را فقط سیاسی نمی‌بینیم. احساس این که فقط شکست خوردیم و اتفاقی که خلاف اراده تکوینی خداوند افتاده است، نه. «وَ خَصَّ مِنْ فَضْلٍ» این فضل الهی بود، زندگی علی و شهادت علی، همه این‌ها فضل خدا بود و یک فضل خاصی که خدای متعال مخصوص علی(ع) داشت. «خَصَّ مِنْ فَضْلٍ» فضل الهی، فضیلتی بود که خداوند مختص به ایشان قرار داد، همانطور که خداوند خواست عمل شد. ما ته این ماجراها نهایتاً عافیت می‌بینیم، ما نگاه مثبت به همه چیز داریم، این اتفاق تلخ بود، خیانت بود، جنایت است، ظلم به مردم است، ظلم به علی است، ظلم به اسلام و انسان است اما این‌طور نیست که ما فکر کنیم ما در بن‌بست هستیم، عالَم تاریک است و خداوند ما را فراموش کرده و یک اشتباهی در محاسبات الهی شده است! خیر؛ «حَمْداً یُتَمِّمُ بِهِ عَلَیْنَا نِعَمَهُ» ما خداوند را حمد می‌کنیم ما ناسپاسی نمی‌کنیم، ما در محضر خداوند شاکریم. از خدای متعال برای هرچه پیش آید سپاسگزاریم، و این حمد و سپاسگزاری است که «یُتَمِّمُ بِهِ عَلَیْنَا نِعَمَهُ» نعمت‌های خداوند را بر ما بیشتر خواهد کرد و خداوند نعمت‌هایش را تمام می‌کند بر کسانی که در هر شرایطی مشغول حمد او باشند. خداوند آن‌ها را تنها نمی‌گذارد و رهایشان نمی‌کند. «وَ نَسْتَوْجِبُ بِهِ رِضْوَانَهُ،» با این نگاه سراسر حمد و ستایش و سپاس دائمی از خداوند است که امام حسن(ع) می‌فرمایند با این است که ما صلاحیت پیدا می‌کنیم که مورد رضوان و رضایت خداوند قرار بگیریم و خدای متعال از ما راضی بشود و اما نگاه ما به دنیا و زندگی و اتفاقاتی که می‌افتد. «إِنَّ اَلدُّنْیَا دَارُ بَلاَءٍ وَ فِتْنَةٍ،» دنیا جای خوشگذرانی و آرامش نیست، اساساً فلسفه دنیا و فلسفه آمدن ما به این عالم، مواجهه با انواع بلا و آزمون‌ها و فتنه‌ها و قرار گرفتن بر سر دوراهی‌ها و چهارراه‌ها و تصمیم‌های درست گرفتن است. ما در دنیا از این زندگی و از این دورانی که در این عالم طبیعت و ماده هستیم، توقع این که مشکلی نداشته باشیم و همه چیز روبه‌راه است سور و بساط فراهم است ما دنبال خوشی و عیش نبودیم اصلاً نمی‌توانیم باشیم دنیا جای این کارها نیست، فلسفه زندگی این چیزها نیست. فلسفه زندگی درست آزمون دادن و عبور کردن انسانی و به روش درست از موانع و مشکلات است این تفسیر ما از دنیاست. تفسیر ما از شکست و پیروزی با تفسیر اهل دنیا فرق می‌کند. هدف ما این‌جا نیست هدف ما او و ابدیت است. این‌جا پول، قدرت، ثروت، ریاست، پیروزی و شکست‌های مادی چطوری نگاه می‌کنیم؟ «دَارُ بَلاَءٍ وَ فِتْنَةٍ» همه این‌ها امتحان و آزمون است این‌ها موانعی است که ما باید از این موانع عبور کنیم این مسابقه دوی عبور از مانع است «وَ کُلُّ مَا فِیهَا إِلَى زَوَالٍ،» این دنیا و هرچه در آن است قدرت‌ها، شهرت‌ها، ریاست‌ها، ثروت‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌های مادی، همه این‌ها موقتی است و تابع این تیک تاک ساعت است همه چیز در این دنیا به سرعت می‌گذرد و کهنه می‌شود و تمام می‌شود و فراموش می‌شود نه دنیا می‌ماند و نه هرچه که در دنیاست. این بدن و جسم‌هایتان هر لحظه دارد پیر می‌شود تا به سمت زوال و مرگ و پوسیدن برود اما حقیقت شما ابدی است. فرمودند ما فقط به دنیا آمدیم برای این که درست زندگی کنیم، کنش و واکنش‌هایمان درست باشد،‌ امتحان پشت امتحان، مسئله پشت مسئله، از این‌ها درست مسائل را حل کنیم و عبور کنیم. شادی و غم، شکست و پیروزی همه بهانه است. امام حسن(ع) می‌فرمایند: «کُلُّ مَا فِیهَا إِلَى زَوَالٍ،» یک چیزی در این عالم پیدا کن که می‌ماند؟ همه چیز رو به مرگ است،‌ همه موقتی است. به این جا دل نبندید «وَ قَدْ نَبَّأَنَا اَللَّهُ عَنْهَا،» خداوند هم، همه چیز را به ما گفته است، خداوند ما را فریب نداده،‌ کلاه ما را برنداشته،‌ خدا ما را در مجهولات‌مان رها نکرده است، خداوند «قَدْ نَبَّأَنَا اَللَّهُ» خیلی واضح به ما گزارش داده است. چه را؟ «عَنْها» از این که دنیا یک محل عبور است و دارید از این‌جا عبور می‌کنید. «وَ قَدْ نَبَّأَنَا اَللَّهُ عَنْهَا کَیْمَا نَعْتَبِرَ،» هر چه که در دنیاست خداوند ما را آگاه کرده که باید عبرت بگیریم، «نَعْتَبِر» یعنی ما از این دنیا داریم عبور می‌کنیم هیچ کس قرار نیست این‌جا بماند ما یک چند ده سالی هستیم داریم به ابدیت می‌رویم، انسان موجود موقت نیست، نابود نمی‌شود ما ابدی هستیم ما داریم از این‌جا عبور می‌کنیم باید عبرت بگیرید، به مسائل درست نگاه کنید، به مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی، بیماری، شادی، غم، قدرت، ثروت، فقر، همه این‌ها. «کَیْ لاَ یَکُونَ لَنَا حُجَّةٌ بَعْدَ اَلْإِنْذَارِ،» خداوند همه چیز را به ما گفت، فردا ما نمی‌توانیم به خدای متعال بگوییم که چرا به ما نگفتی؟! ما نمی‌دانستیم! امام حسن(ع) فرمودند همه چیز را می‌دانید، همه چیز جلوی چشم‌تان است. گورستان‌ها، عزیزان‌تان که هستند و بعد نیستند و فردا شما جزو آن‌ها خواهید شد و فرزندان شما امروز هستند شما را تشییع می‌کنند فردا آن‌ها خودشان می‌میرند و فرزندان آن‌ها، آن‌ها را تشییع می‌کنند چه کسی به شما دروغ گفته است؟ امام حسن(ع) فرمودند چه کسی می‌تواند بگوید که من خبر نداشتم دنیا محل عبور است و موقت است؟ هیچ حجّتی ما علیه خداوند نداریم چون انذار و اخطار کرد و هرچه باید می‌گفت گفت «فَازْهَدُوا فِیمَا یَفْنَى وَ اِرْغَبُوا فِیمَا یَبْقَى،» تصمیم بگیرید که چه چیزی را باید بخواهید و چه چیزی را نباید هدف بگیرید. آنچه که ابدی است باید هدف بگیرید و آنچه فانی می‌شود و تمام می‌شود و به سرعت دارد پیر می‌شود و می‌میرد و تمام می‌شود این‌ها را نباید هدف بگیرید، به عنوان وسیله استفاده بکنید، قدرت، ثروت، سلامت، موقعیت، دانش، و لذت مشروع، فرمودند همه این‌ها هست اما این‌ها را هدف نگیرید «فَازْهَدُوا،» زهد یعنی وارستگی. یعنی وابسته نشوید. به هیچ چیزی که موقتی است وابسته نشوید، «وَ اِرْغَبُوا فِیمَا یَبْقَى،» و به هرچه که ابدی است رغبت بورزید و آن را هدف بگیرید. این که می‌گوید ما می‌رویم اسم‌مان این‌جا می‌ماند خوشنام هستیم نام نیک از ما در دنیا می‌ماند، همان‌هایی که می‌خواهند بعداً از شما به خوبی یاد کنند خودِ آن‌ها هم می‌میرند و می‌روند، نسل‌های بعد آن‌ها هم می‌روند، اصلاً کسی در این دنیا نمی‌ماند که بخواهد یاد شما و نام نیک شما باشد! بنابراین هرکس دارد برای نام نیک در دنیا عمل صالح و خدمت می‌کند بداند که او هم دارد کلاه سرش می‌رود. ما که از این دنیا رفتیم نام نیک به چه درد ما می‌خورد؟ اصلاً نمی‌فهمیم داریم یا نه؟ بعد از دو- سه نسل هم یادشان می‌رود، پدر و مادر پدربزرگ و مادربزرگ‌هایم را نمی‌شناسم، شما هم نمی‌شناسید، هیچ کس نمی‌داند کی هستند کجا هستند و کی بودند و چی بودند؟ از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان هم خاطرات کمتری داریم و کم‌کم فراموش می‌کنیم پدر و مادرمان هم که همه عمرمان را با آن‌ها بودیم چند سال که می‌گذرد کم‌کم خاطره‌ها محو می‌شود حافظه‌ها پیر می‌شود و بعد هم که خودمان می‌میریم، بچه‌های ما هم مدت زیادی یاد ما نیستند فراموش می‌کنند، طبیعی است، مسائل خودشان را دارند، خودِ آن‌ها هم چند وقت دیگر می‌میرند و آن‌جا پیش ما می‌آیند نسل‌های بعد هم همین‌طور. امام حسن(ع) فرمودند یک کلیدی به شما بدهم، در سیاست، اقتصاد، علم، جامعه، خانواده، در همه عرصه‌ها وارد بشوید ولی همه جا آن چیزی که ابدی است هدف بگیرید این چیزهایی که فانی و موقت است هیچ کدام ارزش این را ندارند که هدف شما باشند امام احسن(ع) می‌فرمایند شما هدف هستید این‌ها وسیله‌اند نه این که شما خودتان را وسیله کنید و این‌ها را هدف بگیرید. سیاست هم وسیله است، علم هم وسیله است، همه چیز. «وَ خَافُوا اَللَّهَ فِی اَلسِّرِّ وَ اَلْعَلاَنِیَةِ،» ببینید این‌ها اولین سخنرانی امام حسن(ع) در آغاز خلافت و رهبری‌شان است جمعیت عظیمی آمده دارند با ایشان بیعت می‌کنند ببینید چی دارند می‌گویند؟ می‌گویند اصلاً نگاه من به مرگ و زندگی شهادت علی، بیعت شما با من که آغاز حکومت و خلافت من است، محاسبات بعضی از شماها که سیاسی و مادی و قبیله‌ای است این را بدانید که مبنای محاسبات ما این‌هاست نه آن‌ها. برای ما ملاک شکست و پیروزی، آن چیزی است که ابدی است نه این چیزهایی که موقت است، شکست و پیروزی این‌جا مساوی است. بعد فرمودند ایشان که به شهادت رسیدند «إِنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی اَلْمَحْیَا وَ اَلْمَمَاتِ وَ اَلْمَبْعَثِ عَاشَ بِقَدَرٍ،» مرگ و زندگی علی، و بعد قیامت و محشر، مبعث او و حشر او، همه این‌ها بِقَدَر، یعنی هم با اندازه‌گیری و تقدیر درست بود همه چیزش حساب و کتاب داشت و همه چیزش در مسیر حق و خداوند بود و همه چیز با تقدیر الهی و اراده خداوند بود «وَ مَاتَ بِأَجَلٍ،» اگر از این‌جا رفت فکر نکنید که شما یک کاری کردید، این اجل الهی، پدر ما علی می‌دانست، پیامبر به ایشان گفته بود، خودِ ایشان می‌دانست «وَ مَاتَ بِأَجَلٍ،» هیچ اتفاق خاصی نیست که ما احساس کنیم بیچاره شدیم! شکست خوردیم و همه چیز تمام شده! نه، این اجل و تقدیر الهی است و همه چیز تحت کنترل خدای متعال است و ما آرام هستیم «وَ إِنِّی أُبَایِعُکُمْ عَلَى،» حالا که جمعیت عظیمی آمده و شما مردم و بزرگان صف کشیدید و می‌خواهید با من بیعت کنید من بدون شرط با شما بیعت نمی‌کنم. بلکه من با یک شرط می‌پذیرم. ببینید تحمیل نبوده، کودتایی نبوده، ارثی نبوده، که چون پدرم خلیفه بوده حالا من فرزندش همین‌طوری خلیفه می‌شوم! آن کاری که معاویه و یزید می‌کردند، بنی‌امیه و بنی‌عباس همه این‌ها ارثی و با زور بود. امام حسن(ع) فرمود که شما طرف من هجوم آوردید من باید بپذیرم، من به این شرط می‌پذیرم، من دارم شرط می‌گذارم همانطور که وقتی به امیرالمؤمنین(ع) هجوم آوردند ایشان گفت من رهبری و حکومت را نمی‌پذیرم، شرط دارم. اگر شرط‌های من را می‌پذیرید من قبول می‌کنم و الا قبول نمی‌کنم ولو شما من را قبول دارید. امام حسن(ع) فرمودند اگر شما الآن من را قبول دارید و آمدید با من آزادانه و آگاهانه بیعت کنید، من را مطلق قبول دارید ولی من حاضر نیستم رهبری و حکومت بر شما را بدون شرط بپذیرم، شرط من این است: «أَنْ تُسَالِمُوا مَنْ سَالَمْتُ وَ تُحَارِبُوا مَنْ حَارَبْتُ،» اگر من را به رهبری پذیرفتید باید به تشخیص من و به فرمان و راهبردهای من اعتماد کنید و اطاعت کنید و با من همراهی کنید و الا این چه بیعتی است؟ اگر آن کارهایی که با پدرم علی کردید بخواهید باز همان شیوه‌ها را ادامه بدهید بیعت کنید و بعد تخلّف کنید من نمی‌پذیرم، باید تعهد کنید که اگر من می‌گویم نبرد و جنگ را با معاویه ادامه بدهیم که دارد حمله می‌کند منظور این است، مصداقی که بعدش اتفاق افتاد این است، باید همراهی کنید نه این که کنار بکشید و ضعف نشان بدهید و بگویید سازش. بعد هم که سازش کردید و ما را به صلح مجبور کردید و قرارداد امضاء شد،‌ باز بعد نیایید به ما متلک بگویید که چرا عقب‌نشینی کردید؟ به شرطی بیعت شما را قبول می‌کنم و حاضرم رهبر و خلیفه و حاکم بشود که واقعاً من را رهبر بدانید و در مورد راهبردها و تصمیم‌هایی که می‌گیرم و مواضعی که می‌گیرم بعداً تخلّف و تضعیف نکنید، فقط به این شرط. اگر تعهد می‌کنید که تشخیص من را بپذیرید من فقط با این شرط رهبری را می‌پذیرم. مردم فریاد زدند همین است، ما قطعاً این کار را می‌کنیم. و نقل شده که حتی جمعیت بیشتر، یعنی از همه خلفای راشدین، از خلیفه اول تا زمان امام حسن(ع) بیشترین استقبال مردم به بیعت، اتفاقاً با امام حسن(ع) شده است ولی خب متأسفانه زودتر از همه هم، رها کردند و همین شرطی که امام حسن(ع) گذاشت و قبول کردند ولی در عمل بخاطر منافع رعایت نشد و بخاطر این که حاضر نشدند انقلابی و مجاهد پای حرف‌ها و شعارهایشان بمانند، ترسیدند و وسوسه شدند و بعد از مدتی هم فهمیدند که اشتباه کردند ولی دیگر درست نشد و تا دهه‌ها نزدیک یک قرن، قدرت دست دیکتاتورهای جنایتکار بنی‌امیه بود. راوی می‌گوید: «فَبَایَعُوهُ عَلَى ذَلِکَ.» با همین شرط و شروطی که امام حسن(ع) گذاشت بیعت کردند. می‌دانید که خلفا، خلیفه اول که در همان قضایای ، سقیفه بود، خلیفه دوم خودِ خلیفه اول، ایشان نصبش کرد یعنی نه شورایی بود و نه بیعتی و نه اجماعی، نه شورایی نه مشورتی، خلیفه دوم، شورای شش نفره گذاشت با ترکیب خاصی که خلیفه سوم را از جمع آن 6 نفر انتخاب کردند که خودِ آن 6 نفر هم خودِ خلیفه تعیین کرده بود. اما امیرالمؤمنین(ع) خلیفه چهارم با هجوم وسیع مردم، انصار، مهاجرین، خلیفه شدند یعنی بین 4 خلیفه صدر اسلام هیچ کدام به اندازه علی‌بن‌ابیطالب(ع) بیعت عمومی و اصرار مردم و انکار علی(ع) که خودش را پس کشید، حتی دست ایشان را باز می‌کردند ولی حضرت امیر دستش را مُشت می‌کرد که بیعت نکند و شرط و شروط گذاشت، ایشان نمی‌پذیرفت و بعد که حجّت تمام شد پذیرفت. و بعد هم امام حسن(ع) نقل شده که بیشترین بیعت هم با ایشان شد، منتهی خب بیعت یک لوازمی دارد همین‌طوری شعار که نیست، آن‌ها شعارهای قشنگ دادند ولی پای شعارهایشان نمی‌ایستادند و این باعث شد که علیرغم این بیعت پرشور، حکومت اصیل اسلام ناب، ‌امام حسن مجتبی(ع) براندازی بشود ولی مبارزه ادامه پیدا کرد، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در مدینه و حضرت زینب(س) در مدینه، خط فکری مکتب پیامبر(ص) را ادامه دادند و از اصول اسلام حفاظت کردند و این مسائل هم ادامه داشت.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha